«زخم بچه گانه»

خون از دستانم میچکد، چشمانم غرق در اشکی است که بهش اجازه سرازیر شدن نمی دهم، قلبم تیر میکشد، ذهنم در حال انفجار است. همه جا تاریکی و سکوت فریاد میزند

از دور تماشایش میکنم. همان کسی را که رویایم را از من دزدید، همان کسی را که یک روزی تنها دلیل زندگیم میدانستم، من چه کسی را داشتم جز او ؟؟؟ اما حالا مرا با این زخم، با این قلب و با این احساس در این قبرستان رها کرده است. دستانش را در دستان شیطانی قرار داده که در اون سیرک جهنمی به یکباره فقط به جرم وحشی بودن خونم، رویای وجودم و عصاره زندگیم و دلیل نفسهایم را به نابودی کشاند ... آره. من اونجا من مثل یه تکه چوب خرد شدم، محو شدم و حالا یک استیو جدید هستم. تازه حالا فهمیدم هرکسی لیاقت محبت ندارد، هرکسی لیاقت دل بستن ندارد و هر دوستی لیاقت وفادی ندارد. از این نقطه به بعد میخواهم پست باشم، دردناک باشم اصلا «بد» باشم ...

این اشک، اشک نفرت است، انتقام و کینه ای غیرقابل توصیف است. منی که داراییم از دنیا فقط رویا و مونسم بود حالا به صفر رسیدم.

من عاشق خشم و دعوا و فریاد و هیاهو بودم اما حالا میفهمم احمق بودم. قلبی که احساس داشت، دستانی که گرما داشت، نفس هایی که دلیل داشت حالا تمام پاسخ های تو را به نمایش خواهد گذاشت. فقط تماشا کن چگونه تلافی خواهم کرد

منی که یک زمان به تو عادت کرده بودم حالا با این خلع نبودنت کنار نخواهم آمد. تویی که مرا به قیمت اون عوضی فروختی پشیمان خواهی شد، آرزویی که با حسرت به نابودی کشاندی طمع تلخ انتقام را در زندگیت خواهد آورد تا بفهمی منی هم بودم ... منی که فقط خواستار با تو بودن بودم، منی که فقط به جرم خون وجودم زیر پاهای سنگین سرنوشت له شدم ... آره له شدم چون تو رهام کردی، من با این احساس نفرت تنها ماندم. پس توقع خوب بودن نداشته باش راستی مگه خودت خوب بودی ؟؟!! تو فقط ادای مهربون بودن را درآوردی و من بی خبر از حقیقت به نفرت انگیز بودن محکوم خواهم شد.

برو. اما فراموش نکن کسی که یک زمان تنها رفیقش بودی، در این ساعت، در این قبرستان و توسط «تو» مُرد. و حالا توقع پاسخ رفاقتمونو با عشق نداشته باش

خدانگهدار دوست دروغگوی من ...

نویسنده : عسل جونم

نظرات شما عزیزان:

نام :

آدرس ایمیل:

وب سایت/بلاگ :

متن پیام:

نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه: